دکتر شروین وکیلی، روانشناس و مدرس دانشگاه
دکتر وکیلی، که خود در نوجوانی به کانادا مهاجرت کرده است، امروز به عنوان روانشناس با دید جدیدی به خاطرات گذشته نگاه میکند. او معتقد است تجربیاتش، داستان بسیاری از فرزندان مهاجر است و امیدوار است طرح آنها برای والدین مهاجر مفید باشد.
خلاصه سخنان ایشان به شرح زیر است:
مهاجرت، مقطعی پرچالش برای هردو گروه والدین و فرزندان است. اقدام به مهاجرت هم فداکاری و هم امیدواری است. والدین و فرزندانشان چیزهایی، مثل در کنار دوستان و اقوام بودن را به امید رسیدن به وضعیت درآمدی بهتر، شرایط تحصیلی مناسبتر و امنیت و آزادی برای خود و بقیهی افراد خانواده فدا میکنند. ضمن اینکه در سالهای اولیه مهاجرت، به دلیل موانع مربوط به عدمتسلط به زبان انگلیسی و ناآشنایی با فرهنگ سرزمین جدید، حتی مجبور به تحمل ضررهای مالی هم میشوند.
پس از مهاجرت، هر دو گروه والدین و فرزندان با چالشهای متعددی روبه رو هستند و غالباً هر گروه از گرفتاریهای گروه دیگر بیخبر است. والدین دوست ندارند فرزندان را در مشکلات خود درگیر کنند و فرزندان هم از درمیان گذاشتن مشکلاتی که در مدرسه و با همکلاسی های جدید دارند خجالت میکشند. بدین ترتیب خلایی از عدم وجود همدلی و تفاهم بین والدین و فرزندان به وجود میآید که موجب میشود هر طرف احساس کند بار فداکاری فقط بر شانههای اوست و طرف مقابل متوجه و قدردان نیست. حال آنکه که تکتک افراد خانواده در حال فداکاری هستند و بهتر است با همدردی، از یکدگیر پشتیبانی کنند.
کلید زندگی شاد و موفق پس از مهاجرت،” فرهنگپذیری” است. فرهنگپذیری یعنی یادگیری زبان و فرهنگ سرزمین جدید، ضمن حفظ قسمتهایی از فرهنگ سرزمین مادری که شخصیت ما را می سازد. معمولا فرهنگپذیری والدین و فرزندان به دو شیوه متفاوت صورت می گیرد، والدین تلاش میکنند تا بیشترین شباهت را به فرهنگ سرزمین مبدا حفظ کنند و بچه ها در صدد بیشنرین نزدیکی با فرهنگ سرزمین جدید هستند. این مساله معمولاً منجر به بروز اختلافاتی بین والدین و فرندان می شود؛ مثل اختلاف بر سر نحوه لباس پوشیدن، شیوهی ارتباطات در داخل و خارج منزل، چگونگی و مقدار درس خواندن و نحوهی گذران اوقات فراغت. به یاد داشته باشید که برای فرهنگپذیری آموختن زبان انگلیسی شرط لازم است و نه کافی، چرا که باید فرهنگ درک شود. مثلاً شوخیها و اشعار هر سرزمین ریشه در تاریخ آن سرزمین دارند و فهمیدن آنها پیچیده و مستلزم عبور از مرحله انتقالی فرهنگپذیری است. این دوران و فرآیند سالها طول میکشد.
شخصاً از دوران اولیهی مهاجرتم و زندگی در تورنتو به یاد میآورم که چقدر کلاسهای “مدرسه فارسی” در عبور از این دوران گذار فرهنگی کمکم کرد، کلاسهایی که کمک میکردند هم دوست های ایرانی داشته باشم و هم اوقات خوشی را بگذرانم. رفتن بچه ها به کلاس های فارسی به خصوص در این مرحله گذار فرهنگی هم به والدین و هم فرزندان کمک زیادی می کند.
بیتردید هر فرد با فرد دیگر و هر خانواده با خانواده دیگر متفاوت است. اما در مجموع تمایل فرهنگ غرب به فردگرایی و گرایش فرهنگ شرق به جمعگرایی است. فرهنگ غرب بیشتر به دستاوردهای شخصی و فردیت بها میدهد در حالی که فرهنگ شرقی به روابط اهمیت زیادی میدهد و بنابراین مبنای بسیاری از تصمیمگیریها نظر و رضایت دوستان و فامیل است. توجه کنید که هیچ کدام از این دو دیدگاه بر دیگری برتری ندارد، چون هر کدام مزایا و مضررات خود را دارند. درهرحال تفاوتها دو فرهنگ منجر به چالشهای منحصر به فردی در میان خانوادههای مهاجر میشود. افرادی موفق خواهند بود که بتوانند با فرهنگپذیری، بین دو فرهنگ، تعادل مناسب را برقرار کنند؛ بدین ترتیب که خانوادهها با بها دادن به فرهنگ شرقی مالوف، دوستیها و روابط خانوادگی خود را حفظ کرده و همزمان در فرهنگ فردگرای غرب، به لحاظ اجتماعی، تحصیلات دانشگاهی و شغلی به موفقیت برسند.
دکتر وکیلی در ادامه توجه والدین را به یکی از جدیترین خطرات برای کودکان و نوجوانانی که به مدرسه میروند جلب کرد:
یکی از مشکلات ویژهی دانشآموزان در کانادا،”قلدری” است. در عصر تکنولوژی معاصر، مسالهی قلدری حتی گستردهتر هم شدهاست. دیگر قلدری فقط محدود به چند همکلاسی و یک کلاس نمیشود، چون میتواند روی فیسبوک، اسنپچت، اینستاگرام و سایر جاها منتشر شود. شبکههای اجتماعی، فرار یا کنار آمدن با قلدری را پیچیدهتر میکنند. وظیفهی والدین است که فعالیت و حضور فرزندان خود را در این شبکهها تحت نظر داشته باشند. ضمن اینکه همانطور که گفتیم فرزندان علاقهای به طرح مشکلات خود ندارند، پس نظارت محیطهای مجازی، گاهی تنها ابزار والدین برای پیدا کردن سرنخ مشکلات آنها در مدرسه است.
در ادامه، بحثی در مورد توقع والدین ایرانی از استاندارد بالای تحصیلی مطرح شد:
ایرانیها به سطح بالای تحصیلی حتی در دانشگاههای غربی شهرت دارند. توقعات بالا از فرزندان، باید همزمان با توجه به علائق و تواناییهای آنها باشد. اینجاست که نقش والدین از مربی به راهنما تغییر میکند و کمکم وظیفهی تصمیمگیری به فرزندان منتقل میشود. ما میخواهیم این انتقال وظیفه و استقلال به راحتترین شکل ممکن صورت گیرد، پس آنچه اهمیت دارد، ایجاد اعتماد به نفس در فرزندان است و نه فقط انتقال اطلاعات و دانش.